سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خونه ی مادربزرگه...

پارسال تابستون تو یه خیابون شلوغ قدم میزدم که یهو از بین هزارتا سر و دو هزارتا سولاخ یه زنبور ویز ویز کنان با سرعت اُومدو رفت تو دماغِ من! این ماجرا سندی شده بود واسه اثبات اینکه اون یه چوبی که از آسمون میفته فقط میره تو ماتحت من! اما دوستام میگفتن خوشبینانه به موضوع نگاه کنم و دلیل بر گـــُــل بودن خودم بدونم که زنبوره رفت اونجام!

امروز که یه مگس وز وز کنان اومد رفت تو یَقَم یاد این خاطره افتادم.
اینبار خوشبینانه به این ماجرا نیگا میکنم و میفهمم که چه گـــُــهی شدم واس خودم... !


نوشته شده در یکشنبه 92/10/15ساعت 11:37 عصر توسط ننه کوکب نظرات ( ) |

میخوام پست بزارم اما هیچی به ذهنم نمیرسه...


نوشته شده در یکشنبه 92/10/15ساعت 11:35 عصر توسط ننه کوکب نظرات ( ) |

ما به یکی گفتیم خدا به زمین گرم بِزَنتت ،
نام برده الان روی شن های سواحل آنتالیا داره آفتاب میگیره .
فک کنم سوتفاهم شده با خدا !!


نوشته شده در پنج شنبه 92/8/2ساعت 3:28 عصر توسط ننه کوکب نظرات ( ) |

دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مساله خاصی نیست، مساله خاص از اونجا شروع می شه که: سوسکه ناپدید می شه


نوشته شده در پنج شنبه 92/8/2ساعت 3:26 عصر توسط ننه کوکب نظرات ( ) |

پیر شدم آخرشم نفهمیدم کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بوده...


نوشته شده در پنج شنبه 92/8/2ساعت 3:16 عصر توسط ننه کوکب نظرات ( ) |

   1   2      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت